هم زمانی تجاوز سگ های صهیونیست به منطقه غزه با شورش عروسک های داعش در عراق، تشت رسوایی تکفیری های احمق داخلی را از بام بر زمین انداخته. کسانی که از یک سو فلسطینیان را ناصبی دانسته، انسان نمی دانند و حمایت از آنان را جرم محسوب می کنند و از سوی دیگر، در برابر وهابی های تکفیری که گروه گروه شیعه و سنی را سر می برند، ساکت اند و با دارا بودن پانزده شبکه ماهواره ای و چندین پایگاه اینترنتی، هیچ عکس العمل قابل توجهی از خود نشان نمی دهند. مرجع این سنگ اندیشانِ وابسته، در روزهای اولیه شورش داعش در عراق، تنها به دادن یک پیام ساده و ابراز تأسف (!) بسنده کرد. باید از این مدعیان پرسید که چرا با وجود ناصبی بودن فلسطینیان به عقیده شما، داعش که تندروترین گروه مدعی اسلام در مقابله با اسلام ناب و تشیع است، با این ناصبی ها مخالفت می کند و پرچم فلسطین را لگدمال می نماید؟ چرا حتی یک بیانیه، یک اعتراض، یک حرکت نظامی یا غیر نظامی در کمک به این ناصبی ها انجام نمی دهد؟ و چرا و چرا و چرا ...
البته شما را نمی توان بیدار کرد، چرا که حتی پیامبر خاتم از شنواندن کلام حق به مردگان ناتوان بود چه رسد به ما ...
و السلام علی من اتبع الهدی
با نگاهی به بیانات امام خامنهای در طول مدت رهبری ایشان، میتوانیم به الگویی برای وحدت دست یابیم. ایشان در یک تقسیمبندی کلی، افراد و نهادهای جامعه را به خودی و غیر خودی تقسیم میکنند و صریحاً تقسیمبندیهایی چون چپ و راست یا اصولگرا و اصلاحطلب را مردود و عامل تفرقه میدانند. ایشان پیرامون کیستی خودیها و غیر خودیها، خطوط قرمزی را ترسیم مینمایند که «دلبستگی به انقلاب اسلامی و آرمانهای آن» از مهمترینِ آنهاست. طبیعی است که با نگاه به شاخصههای خودی و غیر خودی، این دو مفهوم را دارای مراتب مییابیم یعنی افراد هر یک از این دو کلی نیز در رتبههای مختلفی از خودی یا غیر خودی بودن قرار دارند. ایشان در یک تقسیمبندی دیگر که ذیل تقسیم قبلی جای میگیرد، هر یک از دو گروه خودی و غیر خودی را به خاص بودن یا عام بودن منقسم میدانند. یعنی عدهای از هر دو گروه، با آگاهی و هوشیاری رفتار میکنند و عدهای تابع عدهی هوشیارند. تقسیم هر گروه به خواصّ و عوامّ نیز مانند تقسیمبندیِ گذشته، مشکّک و دارای مراتب است یعنی هر فرد یا نهاد به اندازهای که از هوشیاری و آگاهی بهره دارد، در گروه خواص داخل بوده و به تبَع به همان میزان، مسئول است. حضرت امام خامنهای تعالی یا افول جامعه را در گروِ نوع بینش و کنش خواص میدانند. از سوی دیگر یک جامعه میتواند درصد بالایی از خواص را دارا باشد و در واقع یکی از اهداف اساسی در رابطه با جامعهی اسلامی، تلاش در جهت رشد هر چه بیشتر آگاهی و بصیرتِ آحاد مردم و ارتقای هر یک از ایشان به رتبهای عالی از خاصّیت در جبههی حق است. مسئلهی دیگر در رابطه با دو گروه خودی و غیر خودی، سیاست جذب حداکثری افراد به سمت نقطهی مرکزی جبههی حق است. البته جذبی که به تسامح در اصول، مشوب نگردد. و دیگری سیاست دفع حداقلی. نتیجهی این دو راهبرد، ریزشها و رویشهایی است که غلبهی نیروهای تازه نفسِ خودی بر غیر خودیها را به همراه دارد. نکتهی حائز اهمیت این است که مسئلهی ریزش و رویش، علاوه بر آنکه در تبادل افراد میان دو جبهه اتفاق میافتد در داخل دو جبههی خودی و غیر خودی نیز رخ میدهد. یعنی افرادی که تحت هر یک از این دو عنوان قرار دارند نیز، همواره در حال حرکت اند یا به سمت مرکز جبهه یا بیرون آن و سکون هر یک از دو جبهه به معنای مرگ اوست. «تُؤتِی اُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإذنِ رَبِّها.»
بنا بر همهی آنچه گفته شد، برای وحدت جبههی حق - که لازمهی قطعی تعالی آن است - باید چند نکته را رعایت نمود:
اول: آنکه از هر عنوان تفرقهبرانگیز پرهیخت. حتی در محاورات هم نباید از عناوین اینچنینی استفاده کرد.
دوم: آنکه وحدت و انسجام نیز مانند هر فضیلت دیگر از خواص به عوام سرایت میکند بنا بر این ابتدا باید به فکر اتحاد در میان خواص بود و این، زمینهای است تا در میان همهی اقشار، اعتماد به خواص و خیرخواهی ایشان نسبت به آرمانها ایجاد گردیده و توسعه و عمق یابد که این اعتماد، سرمایهی اصلی برای تأثیرگزاری خواص و حرفشنوی عوام از ایشان است. مثلاً ای کاش میشد که همآیشی با حضور همهی فعالان بزرگ فرهنگی و سیاسی کشور که هنوز با نگاه حداکثری در جبههی خودی قرار دارند تحت یک عنوان عام و اصیل برگزار شود و همهی حاضران از نزدیک با یکدیگر به تبادل نظر بپردازند. بیشک بازتاب اجتماعی چنین واقعهای، بسیار در همدلی آحاد مردم تأثیر خواهد داشت.
سوم: تفاهم بر گرد اصول فقه و تقریب در مراتب دلایل اجتهادی. توضیح مطلب آنکه خاص بودن را میتوان معادلی برای فقاهت و اجتهاد دانست. یعنی هر فرد، به اندازهای از خواص است که دارای فهم اجتهادی از حوادث بوده و با چنین فهمی تصمیم بگیرد. و این بدون برخورداری از اصول فقه ممکن نخواهد بود. پس برای آنکه به وحدت و انسجام هر چه بیشتر در میان خواص و به تبع، عوام دست یابیم ابتدا باید به اصول فقهی مشترک و متفق علیه - به مقدار امکان - برسیم و آن را مبنای فهم و تفهیم و تفاهم در میان خود و مبنای عمل قرار دهیم. این مسئله در رابطه با پیروی اصولی و منضبط از ولی فقیه نیز صادق است. اساساً ولی فقیه، بالنسبه جامعترین و بهترین فقیه از میان خواص هر زمان است. پس هنگامی میتوان ادعای فهم صحیح از بیانات او را داشت که اصول فهم او در دسترس باشد. بنا بر این، وحدت عمومی تحت ولایت فقیه و فهم کلام ولی محقق خواهد شد.
چهارم: ایجاد فضای آزاداندیشی و دوری از تعصبات و تحجر و حب و بغضهای شخصی و گروهی. این مسئله فوائد فراوانی دارد از جمله رشد و بالندگی جبههی حق در عرصهی علم و عمل و حرکت به سوی انسجام هر چه بیشتر و ایجاد بسط ید هر چه فزونتر برای ولی. چرا که با رشد فکر و اندیشهی عمومی، ولی نیز میتواند به طرح بحثهای تازهتر و راقیتر بپردازد و بیش از پیش جامعه را به سمت آرمان نهایی پیش ببرد. و لازمهی تحقق چنین فضایی، ترویج گفتوگوی آزاد، منطقی، برادرانه و بدون غوغاسالاری و پیشداوری است به علاوهی رواج امر به معروف و نهی از منکر در سطح جامعه. علامه شهید مطهری در کتاب حج، تحت عنوان «حسن تفاهم» میفرمایند: «[قرآن] در سورهی آل عمران، آیهی 103 مىفرماید: «وَاعْتَصِموا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلاتَفَرّقوا» یعنى همه با هم ریسمان الهى را محکم بگیرید و پراکنده نشوید. این آیه با کمال صراحت به موضوع «با هم» بودن و با هم دستورهاى الهى را اجرا کردن و پراکنده اجرا نکردن توجه کرده است. اندک توجهى به مفهوم آیه مىرساند که عنایت این کتاب آسمانى به این است که مسلمانان متفرق و پراکنده نباشند. آیهی 105 که دنبالهی این آیه است (با یک آیه فاصله) مىفرماید: «وَ لاتَکونوا کَالَّذینَ تَفَرَّقوا وَ اخْتَلَفوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ» یعنى شما مانند دیگران (پیروان سایر ادیان) مباشید که پس از آنکه آیات روشن الهى برایشان آمد، فرقهفرقه شدند و اختلاف پیدا کردند، براى چنین کسانى عذاب عظیم است. مفهوم این آیه نیز واضح است. این آیه مخصوصاً به تفرقات مذهبى یعنى فرقهفرقهشدنها و مذاهب به وجود آمدنها اشاره مىکند، زیرا این نوع اختلافات، از هر نوع دیگر خطرناکتر است. جالب توجه این است که آیه 104 که در میان این دو آیه قرار گرفته است، این است: «وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ اُمَّةٌ یَدْعونَ الَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحونَ» یعنى باید جماعتى از شما (یا باید شما جماعتى باشید که) دعوت به خیر و صلاح و نیکى بکنند، امر به معروف و نهى از منکر نمایند، همانا آنها هستند که رستگارانند. ببینید، آیهاى که در میان این دو آیه قرار گرفته است آیه دعوت به خیر و امر به معروف و نهى از منکر است. این براى آن است که قرآن کریم مىخواهد بفهماند که همواره باید از طریق دعوت به خیر و صلاح و امر به معروف و نهى از منکر این وحدت محفوظ بماند؛ اگر این استوانه اسلامى یعنى اصل دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهى از منکر بخوابد، وحدت اسلامى و اتحاد مسلمانان نیز از میان مىرود. ما مسلمانان دعوت و ارشاد و امر به معروف و نهى از منکر داریم ولى چون هدفهاى اسلامى را نمىشناسیم، مخصوصاً از هدفهاى بزرگ و اساسى و اصولى اسلام بیخبریم، از اسلام فقط با یک سلسله دستورهاى ظاهرى که مربوط به قشر اسلام است نه لبّ و مغز آن، آشنایى داریم، هر وقت به فکر دعوت و ارشاد مىافتیم از حدود مسائل ساده اخلاقى و عبادى تجاوز نمىکنیم و حال آنکه یکى از هدفهاى بزرگ اسلام بلکه بزرگترین هدف اسلام در امور عملى، وحدت و اتفاق مسلمانان است. اولین وظیفه داعیان و ارشادکنندگان و آمران به معروف و ناهیان از منکر این است که در طریق وحدت مسلمانان بکوشند، در طریق همان چیزى بکوشند که مورد نزول این آیه کریمه است.» (مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج25، ص 40)
پنجم: نظارتِ همگانی بر مطبوعات و خبرگزاریها و برخورد جدی قانونی با تخلفات - که منشأ بسیاری از فتنهها همین آتشآوران و هیزمکشانند – همراه با تبیین اخلاق مطبوعاتی صحیح.
ششم: تأکید بر اخوت، رحمت و مودت میان اقشار و آحاد جبههی حق و رعایت اخلاق اسلامی و ملایمت بدون مداهنه.
هفتم: ایجاد ادبیات مشترک، واژهسازی و مفهومپردازی. که ذیل عنوان آزاداندیشی و تولید علم، قابل طرح است. (مسئلهسازی و طرح بحث که یکی از اساسیترین کارهاست، منوط به وجود ادبیات مشترک است.)
هشتم: برگزاری اجتماعات و نشستهای مشترک (همان راههای پیشنهادی ائمه برای تقریب با عامه)
نهم: ایجاد فضایی امیدبخش و آرمانخواه در جامعه.
دهم: تأکید بر دشمن اصلی و وانهادن اختلافات جزئی.
چند تذکر:
1- وحدتطلبی با بدعتستیزی منافات ندارد یعنی میتوان در عین وحدت، حساسیت نسبت به خطوط قرمز را حفظ کرد.
2- با رعایت این نکات و ایجاد فضای وحدت، منافقان حاضر در جبههی خودی، به صورت طبیعی به انزوا میروند و راه، روشن و هموار میگردد.
3- رعایت ملاحظات عاطفی و هویتیِ افرادی که با آنان اختلاف داریم و عدم پرخاشگری و رعایت تقیه در فضاهای عمومی بسیار لازم است.
4- تحریر دقیق محل نزاع در اختلافات و آزاداندیشیها بسیار ضروری و راهگشاست.
زیستِ اکثر مردم جهان در این روزها پیوندی عمیق با فوتبال و مسابقات جهانی آن یافته است. میخواهیم از زاویهای دور از هیاهوی فراگیر این روزها، به این ورزش و جام جهانیاش بپردازیم و دربارهی نسبت خود با این پدیدهها و تأثیر آنها بر زندگیمان بیاندیشیم. این تأمل، نه تنها برای ما به عنوان مسلمان بلکه برای هرکس که بخواهد زیستی معقول و انسانی داشته باشد، ضروری است البته ممکن است برخی حرفها هرچند واقعی، تلخ باشند پس شنیدن این حرفها نیازمند اندکی شجاعت و تحمل است.
سبک زندگی
شیوه زیستن، از مجموعهای از باورها، نیازها و حب و بغضها نشأت میگیرد و مجموعهای از مناسک خاص را در پی دارد. از این میان، نیازهای نوعی، میان افراد بشر یکسانند و آنچه اختلاف در سبکهای زندگی را موجب میشود باورها و تعلقات (حب و بغضها) هستند و دین مجموعهایست که باورها، تعلقات و مناسک خاصی را به ارائه میکند تا پیروان خود را به سوی هدف و آرمانش راه نماید. بنابر این زمانی میتوان یک فرد را به معنای کامل، متدین به اسلام دانست که به تمامی الزامات قلبی، بینشی و رفتاریِ آن پایبند بوده و در این راه سلوک کند و به سمت آن آرمان هدایت یابد. یعنی تا سبک زندگیِ کسی اسلامی نباشد نمیتواند با اطمینان خود را مسلمان و مؤمن بداند. با توجه به این همه، غایت اجتماعی یک آیین، گسترش سبکِ زیستی آن آیین در سطحِ پیروانِ خود بلکه غلبه دادن آن در گسترهای هرچه وسیعتر برای القاء خود بر همهی مردمان عالم است. و این، محتوای کوششی است که در کارزار عالمگیر دو جبههی حق و باطل در جریان است؛ نبردی که از ابتدای تاریخ بوده و در این آخرالزمان میان تجلیات اسلام ناب محمدی (صلیاللهعلیهوآله) و سردمدارانِ ظلمتِ مدرن، تبلور یافته است.
اما سلاح این دو خصم در این نبرد چیست؟ ماهیت سلاح در یک نبرد تمدنیفرهنگی، تابع هدف و ماهیت فرهنگهاست. سلاح تمدنِ مدرن، غفلت و جهل است و در مقابل، سلاح فرهنگ اسلامی، تذکّر و بصیرت. زیرا هدف افسران مدرن، استثمارِ جوامع و بهرهکشی از ایشان برای استمتاع هرچه بیشتر خود است. ولی آرمان ائمهی مسلمین، بیداری جوامع و راهیابی حداکثری ایشان به سعادت و فلاح در سایهی عدالت است.
جایگاه ورزش در سبک زندگی
هریک از دو فرهنگ حق و باطل، با توجه به هدف و ماهیت خود، نگاهی متفاوت به مقولهی ورزش دارند و در تلاش برای بازتولید ورزشهایی متناسب با تمدن خود و گسترش آن در سطح جهان هستند بنابر این در هر یک از این دو فرهنگ، باید به دنبال نوعی خاص از ورزش و نگرش به چیستی، چرایی و چگونگی ورزش و توابع آن بود. پس ورزش نیز مانند دانش، اندیشه و اخلاق قابل تقسیمبندی به اسلامی و مدرن است. برای مثال، هدف اسلام از ورزش، پاسخگویی به نیاز سلامت جسمانی و تحرک در محیطی است که سرشار از جوانمردی و دیگر فضائل اخلاقی و معنوی باشد. در واقع، هیچیک از الزاماتِ بینش اسلامی در این ورزش فراموش نشده است. توجه به آسیب نرسیدن به ورزشکار، رعایت کرامت انسانی و مقولاتی این چنین در این نوع ورزش، مورد لحاظ است علاوه بر آنکه تلاش دارد تا از ورزش، بهرههای لازم و مشروع دیگری چون آمادگی نظامی نیز بُرده شود.
در مقابل، ورزش مدرن برای اهداف دیگری به وجود میآید به گونهای که غفلتزایی و خودمحوری، عناصری اساسی در این نوع از ورزش هستند که برگرفته از اومانیسم، سکولاریسم و خوی سلطهجویی در تمدن مدرن است. بسیاری از این ورزشها و شاید اکثر آنها نه تنها سلامت جسم و روح را به طور جامع لحاظ نمیکنند بلکه مضرات روانی و جسمانی فراوانی در پی دارند. اقتضای ساختاری این نوع از ورزش، وجود تماشاگرانی است که آمدهاند تا حیثیت خود را به یک ورزشکار یا یک تیم، گره بزنند و برای چیرگی او بر رقیبانش تلاش کنند تا با پیروزی او، خود را در اوجِ قدرت و مستیِ استعلاء ببینند و دیگران را در حضیض ذلت و درماندگی. خاصیت ورزش مدرن قهرمانسازی است. تماشاگران برای کسب سلامت و نشاط روانی به ورزشگاه نمیروند. آنها میروند تا فشارهای روانیِ حاصل از نابرابریها و نارساییهای ساختارهای مدرن را از خود، تخلیه کنند و خستگیِ بَردگی برای زرسالاران را برای ساعاتی به فراموشی بسپارند. آنان میروند تا در خیال، خود را به قهرمانان گره بزنند و با پیروزی و قهرمانی آنان خود را در دنیای خیال، قهرمان و پیروز بیابند تا از سرخوردگیهای زندگیشان بکاهند. ورزش مدرن، یکی از قویترین افیونهای تودههای مبتلا به مدرنیسم است. از سوی دیگر، عدهای اجیر میشوند تا با نمایش قهرمانیِ خود در ورزشگاه و با سرگرم کردن تماشاچیان در دورن و بیرون ورزشگاه، خواستهی سرمایهسالارانِ استیلاجو را تحقق بخشند. این قهرمانان و ستارگان نیز فریبخوردهاند. آنان نمیدانند کارگر چه کارخانهای شدهاند. آیا تا به حال اندیشیدهایم که چرا بسیاری از باشگاههای بزرگ فوتبال در چنبرهی صاحبان یهودی و شبهیهودیاند؟ حقیقت آن است که ورزش مدرن، وسیلهی یک استحمار عظیم است برای استعمار مردمان جهان و بدون این استعمار، تمدن مدرن برپا نخواهد ایستاد.
و اما فوتبال
زمانی کسی از عزیزان میگفت: «عجیب است که اوج همهی ورزشها در المپیک، نمایان میشود ولی در فوتبال، ارزش جام جهانی از المپیک، بیشتر است.» و از چرایی این عجیب میپرسید. پاسخ این است: فوتبال جامع جمیع صفات ورزش مدرن به شکلی گسترده و درهمتنیده است. پس برای استعمارگران که صاحبان شبکهی رسانهای مسلط بر جهان نیز هستند، ارزش آن را دارد که به طور ویژه به آن بپردازند و در راه ترویج و تبلیغ آن، هزینههای سرسامآوری را متقبل شوند. تا جام جهانی آیینهای تمامنما باشد برای هرآنچه یک استعمارگر میخواهد. این مستطیل سبز و توپ گرد، علاوه بر چند صد میلیارد سودی که برای غولهای زرسالار جهان دارد، در این چند روز، چند میلیارد انسان را به خود مشغول میکند و در این غفلت، هر چیز دیگری در هر گوشهی جهان حتی در محل بازیهای جام جهانی اتفاق بیفتد، آنچنان که باید مورد اعتنا نخواهد بود.
فوتبال، ورزش پیچیدهای است و شاید عجیبترین مناسکی که تمدن مدرن توانسته آن را تولید کند. فوتبال خصوصاَ در پرتو جام جهانی، یکی از بارزترین تجلیات زندگی دنیاست: «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتاعُ الْغُرُور. (حدید/ 20)» یعنی تبلوری از بازی و بیهودگی و زینت و تفاخر و رقابت در اموال و جمعیت. این زندگی، چیزی جز فریب نیست. کسانی چون من، سالها با فوتبال زندگی کردهاند، نفس کشیدهاند، خوابیدهاند، رؤیا ساختهاند، عشق، دغدغه، دشمنی و دوستی را با فوتبال تجربه کردهاند. فوتبال، بهترین گزینه برای معرفی ورزش مدرن است نه حتی فوتسال یا فوتبال ساحلی. فوتبال ورزشی است به شدت رقابتی و خلّاقانه و البته گروهی. از سوی دیگر قوانین آن، نسبت به خیلی چیزی ساکت است و این، زمینه را برای خیلی چیزها آماده میکند. در فوتبال میتوان به شهرتطلبی، غضب، شهوت، خشونت و ... میدان داد. شاید بتوان در فوتبال نوعی لیبرالیسم را مشاهده کرد. فوتبال، یک ورزش گروهی است پس میتوان آن را به عنوان نماینده یک ملت، جا زد و آتش منحوس وطنپرستی را در آن شعلهور ساخت. اینگونه، مردمان عالَم را به جان یکدیگر انداخت و حب و بغض آنان را در دست گرفت تا مثلاً حسِ نفرت را میان مسلمانان دو کشور ایجاد نمود. مثلاً ما سالها نسبت به هر آنچه رنگ و بوی بحرین داشت تنفر داشتیم زیرا بحرین در یک بازی مقدماتی جام جهانی مانع از ورود تیم ایران به جام شده بود. امروزه نگرش بسیاری از نوجوانان و جوانان کشور نسبت به کشورهای جهان از طریق فوتبال شکل میگیرد شاید آنها از اسپانیا هیچ ندانند اما رئال مادرید و بارسلونا و فوتبالیستهای اسپانیا را میشناسند. کسانی را میشناخم که به واسطهی علاقه به یک یازیکن، به تیم باشگاهی و تیم ملی او علاقهمند میشدند و از سوی دیگر با رقبای آنان، دشمن و همهی مسائل دیگر را تحت شعاع این دوستی و دشمنی قرار میدادند حتی مسائل سیاسی را.
آیا به راستی تیم فوتبال یک کشور، نمایندگان مردم آن کشورند؟ خیر. چون ورزش مدرن خصوصاً فوتبال را سرمایهداران، اداره میکنند نه مردم بنابر این نه از لحاظ کیفیت بازی و نه از لحاظ اخلاق و ... نماینده مردم نیستند البته برخی خصال عمومی در ایشان وجود دارد.
سخن آخر آنکه اگر به دنبال اصلاح فرهنگ و تحقق جامعه مهدوی و شکلگیری تمدن نوین اسلامی هستیم باید برای نسبت خود و جامعهمان و رسانهی ملیمان با فوتبال فکری اساسی کنیم.
منابع:
مقالات موجود در آرشیو وبلاگ صهیونپژوه با موضوع فلسفه فوتبال و ... (!)
چند نکتهی پراکنده دربارهی حوزهی علمیه و دانشگاه
1- حوزهی علمیه، تنها نهادِ تحت نظر و عنایت حضرت ولی عصر (أرواحنا له الفداء) نیست.
2- هرکس وارد حوزهی علمیه شود، لزوماً مورد عنایت خاصِ حضرت صاحب الأمر (أرواحنا له الفداء) یا لزوماً سربازِ آن حضرت نیست. به این معنا که او برترین بوده و الا نمی توانست به حوزه وارد شود.
3- همهی کسانی که در هر جایگاه و با هر امکانات و به هر شکل، برای وصولِ افراد و سازمانها و جوامع به سعادت و کمالِ حقیقی تلاش میکنند، سرباز و کارگزار حضرت صاحب الزمان (أرواحنا له الفداء) اند.
4- اگر کسی خواهان سربازی برای ولی عصر (أرواحنا له الفداء) است، باید سرباز نائب او و حکومت تحت امرش باشد. بی عشق خمینی نتوان عاشق مهدی شد ... / کسی که تاب تحمل حکومت خامنهای را ندارد، کمرش زیر بار حکومت مهدی خواهد شکست.
5- بنده جرأت ندارم کسی را برای ورود به حوزههای علمیه، دعوتِ جدی کنم. چه بسیار کسانی که نباید وارد حوزه شوند. یا به سبب ناتوانیشان، یا به سبب استعدادهایی که دارند و حوزه، بستر مناسبی برای شکفتنش نیست و چه بسا در دیگر مراکز، بهتر رشد کنند یا مفیدتر باشند. یا به سبب آنکه هرکسی نمیتواند مشکلات موجود در حوزهها را با اصل اصیل آن جمع کند و نسبت به آن، بدبین نشود.
دخالت در سرنوشت افراد، احاطه و اطمینان فراوان میطلبد.
6- حوزهی دانشجویی (به قول یکی از دوستان HD !) پدیدهی مبارکی است.
7- مؤسسهی امام خمینی پدیدهی بسیار مبارکی است.
8- نباید از تقویت و پیشبرد فقه و اصول که ستون فقرات حوزه اند، بازماند. همچنین فلسفه و کلام و ...
9- ما بر سر اسم، دعوا نداریم. میتوان بهجای تعبیر «حوزهی علمیه»، تعبیر «دانشگاه» را به کار برد. اینکه بگوییم «این اسم کجا و آن کجا؟» و ««حوزهی علمیه» را امام صادق (علیهالسلام) بنا نهادهاند و دانشگاه را میرپنج پهلوی» و ...، تحجّر و تصلّبِ بیجاست. امام صادق (علیهالسلام) هرگز جایی نساختند و «حوزهی علمیه»اش بنامند. آن حضرت (سلاماللهعلیه) در ادامهی مسیر ائمهی پیشین، پایهگذارِ فرایند تولید و بسطِ علم در گسترهی اندیشهی ناب اسلامی بودند بدون اینکه آن محصول را محدود به خیلی از قیودی که برخی آنان را اصیل میپندارند، بکنند. پس هرکجا که در آن، هدفِ والایی که حضرات ائمه (علیهمالسلام) پی میگرفتند، دنبال شود، یکی از شعب همان مرکزی است که حضرت صادق (علیهالسلام) بنا نهادند. و در مقابل اگر مجموعهای در آن مسیر نباشد، تحت چتر آن مرکز نیست هرچند نام حوزهی علمیه بر خود نهاده باشد.
10- آنچه انگلیس به دست میرپنج پهلوی در ایران ساخت و نام دانشگاه بر آن گذاشت، ماهیتی داشت که میتوان آن را تغییر داد و به شعبهای از دانشگاه جعفری (علیهالسلام) تبدیلش کرد. اِشکال آن سازمان را شاید بتوان در چند مرحله برشمرد: انگیزش، محتوا، روش. اگر این سه نقطه، اصلاح شوند، جدایی حوزه و دانشگاه بیمعنا خواهد بود.
ایراد انگیزشی یعنی انگیزه و سمت و سوی حرکت دانشگاه، بر مکتب اصیل اسلام، استوار نبود. یعنی دانشگاه بنا نشد تا نواقص جامعه و نظام اسلامی را برای نیل به سوی اهداف الهیِ آن، برطرف سازد. و طبعاً دانشجوی مطلوب هم کسی نبود که با انگیزهی الهی وارد آن مجموعه شود. دانشگاه بنا شد تا جامعهی - به قول روشنفکری بیمار- عقبمانده و متحجرِ ایران را - به پندار آنان- به دروازهی تمدن و تعالی مدرنیته برساند. و در واقع، وابستگی را در این بوم، نهادینه کند. و شرح این جمله، دراز است که چه تلازمی است میان مدرنیسم و شرک و اساساً آیا ما عقبماندهایم و اگر آری، در چه چیز و چرا و آیا راه برونرفت، همان بود که آنان گفته و میگویند.
ایراد محتوایی به دانشگاه یعنی آنچه از مواد درسی و سیر تحصیلی در دانشگاه، برنامهریزی شد، نه در مفردات و نه در ترکیب و سیر، اسلامی نبود. این رشته نیز سرِ دراز دارد. ...
و ایراد روشی یعنی پس از بحث از انگیزه و گرایش و محتوا، «چگونه باید اینها را به اجرا گذاشت؟». بحث دربارهی اینکه «ظرفیت پذیرش دانشگاهها چهقدر باشد؟» «ورود به دانشگاه، چگونه و بر اساس چه معیاری باشد؟» «امور دانشجویان، چگونه سامان یابد؟» «تحصیل در دانشگاه به چه منوال باشد؟» «جایگاه استاد و نسبت دانشجو با او چیست؟» «چگونه باید دانشجویان را برای ورود به عرصههای مختلف، آماده کرد؟» «روش ساختِ یک جامعهی دانشجوییِ مهذّب، متخلّق، آگاه، فعال و ماهر چیست؟» «نشاط علمی چیست و چگونه حاصل میشود؟» «آیا سنتهای مفید تحصیلی و علمیِ حوزههای علمیه، قابل الگودهی به دانشگاه نیز هست؟» و دهها پرسش از این دست ...
اگر این سه حوزه در مسائل دانشگاه، حل و فصل شود و به اجرا درآید، چه فاصلهای خواهد بود میان حوزهی مصطلح و دانشگاه مصطلح؟ آنوقت هم حوزه، دانشگاه است و هم دانشگاه، حوزه. ما در نهایت باید به این نقطه برسیم.
از آنسو حوزههای علمیه نیز نیازمندِ اصلاحات و افزایش و کاهشهایی هستند. ما باید ریشههای اصیل را دریابیم و در حفظ وتقویت آنان بکوشیم و آنچه را که نیازمندِ کارآمدیِ بیشتر و روزآمدی است، کارآمد و بهروز کنیم.
11- اگر این مراحل، طی شد، واضح است که بسیاری از بحثهایی که امروزه پیرامون علم دینی، نسبت علم و دین، عقل و دین، علم و اخلاق و ... جریان دارند، بیمعنا یا دستِ کم، بیهوده خواهند بود.
کمکهزینهها (همان شهریهی طلبگی) به دانشجویان نیز تعلق میگیرد و در مقابل، فقها بر روند جاری دانشگاهها نظارت خواهند داشت.
آنگاه دیگر در مراسم فراغت از تحصیل (که البته فراغت از تحصیل، مذموم است.)، دانشجویان به جای کلاهِ منگولهدار که تغییر شکلیافتهی عمامه است، عمامه بر سر مینهند. (یعنی همان مراسم عمامهگذاری) و به جای منگوله، تحتالحنک میگشایند.
آنگاه دیگر تبادر از لفظ دانشمند، عالمِ علومِ ساینتیستی نخواهد بود و متبادر از ملا و علامه، تحصیلکردگانِ علومِ حوزوی و معمّمان.
آنگاه دیگر همهی محصِّلان در نهادهای آموزشی، سربازان امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) خواهند بود.
آنگاه دیگر مدرن یا شبهمدرن نیستیم ولی پیشرفتهایم و بر قلههای جهان، ایستاده.
آنگاه دیگر وحدت حوزه و دانشگاه، انقلاب فرهنگی، جنبش نرمافزاری و ... خاطرههایی قدیمیاند.
... رفتن، رسیدن است.
وفّقنا الله!
الآن یک جریانى در کار است- من الآن نمى خواهم اشخاص هیچ صحبتش بشود- اما جریانى هست در کار که اگر کسى توجه بکند به مسائلى که در این اواخر هى پیش آوردند، در روزنامه هاى مختلف پیش آوردند، یک جریانى در کار است که آن جریان انسان را از این معنا مى ترساند که بخواهد به طور خزنده این کشور را باز هل بدهد طرف امریکا؛ بخواهند از این راه پیش بروند. و این یک مسئله اى است که به قدرى اهمیت دارد در نظر اسلام و باید آن قدر اهمیت داشته باشد در نظر شما فرماندهان و دیگران که اگر احتمال این را بدهید، باید مقابلش بایستید، نه اینکه اول یقین کنید به اینکه مسئله این طورى است. بعضى چیزهاست که اگر انسان احتمالش را بدهد، یک احتمال صحیحى بدهد، باید دنبال کند او را و به آن اعتراض کند. شما اگر احتمال بدهید- یک احتمال درستى- که یک مارى الآن توى این اتاق [هست] پا مى شوید مى روید بیرون؛ احتراز از آن مى کنید .. صحیفه امام - ج 14-437)
به نقل از تارنمای دکتر مهدی کوچک زاده
با تشکر از حسین بوذرجمهری و تارنمای «بنده»
جستاری پیرامون جایگاه فعالیت سیاسی در منطومهی زیستِ طالبِ علم
سیاست چیست؟ نسبت ما به عنوان مسلمان با سیاست چیست؟ نسبت دین و سیاست چیست؟ نسبت ما به عنوان دانشجوی علوم اسلامی با سیاست چیست؟ دین چیست؟ فعالیت سیاسی یعنی چه؟ مبارزهی سیاسی چیست؟ وظیفهی ما در عرصهی اجتماعی و مسائل مرتبط با حکومت چیست؟
آنچه نگاشته میشود شاید بتواند گوشهای از پاسخهایی باشد که به این طیف پرسشها می توان داد.
1- سیاست یعنی تدبیر امور. اگر امور، مربوط به یک نظامِ حاکم بر مناسباتِ رئیسیه و کلیِ یک اجتماع باشد، سیاستِ آنها میشود اداره و پیگیری امور حکومت. اگر امور، شخصی باشد، سیاست آنها یعنی برنامهریزی و ترتیب امور مربوط به حیطهی زندگی شخصی. همچنین است مسائل خانوادگی و ...
پس سیاست، در لغت، یک تعبیر کلی است که برای هر تدبیر و مدیریتی قابل کاربرد است. اگر بخواهیم معنای سیاسی بودن را با توجه به مفهوم لغوی و اصلی آن، بررسیم، سیاسی بودن یعنی مرتبط بودن با امور مدیریتی. البته این معنا، چندان مستعمل و معروف نیست.
2- استعمال رایج و غالب سیاست، به معنای امور مرتبط با قدرت و نفوذ در مسائل حکومتی و مرتبط با سران کشور است و نوعی نبرد برای کسب قدرت و جناح و باندبازی و مسائل مطبوعاتی و برتری طبقاتی نسبت به تودهی مردم در این مفهوم میگُنجد. با این تفاصیل، افرادی سیاسی شناخته میشوند که خود را دستِ کم، یک سر و گردن از مردم عادی بالاتر بدانند و با جناحهای مختلف سر و سرّی داشته و با یکی ضد و در دیگری عضو باشند، اظهارِ نظر کنند و ...
این سیاست، پدر و مادر ندارد و سیاسی شدن به این معنا، برای مردم، ناپسند و برای حوزویان، منکر است.
3- سیاستزدگی، مقولهی دیگری است که اکثر افرادی که به معنای رایج، سیاسی نیستند، هنگام ورود به مسائل سیاسی، به آن دچار میشوند. توضیح آنکه مردم، خاستگاه و تکیهگاه حکومت و در حکومت اسلامی، «پایهی اِعمال مشروعیت»اند. و فقها، راهپیمایانِ مسیر پیامبران و ائمهی اطهار (علیهمالسلام). لازمهی این تبعیت، ترسیم خطوط دین مبین در همهی عرصهها از جمله، عرصهی فعالیتهای اجتماعی و حکومتی و تلاش در جهت استقرار احکام الهی در تمام عرصههاست. بنا بر این، مشارکت و دخالتِ آحاد مردم و فقها در سیاست به معنای اصیل آن، ضروری است. اما نکته اینجاست که این ورود هنگامی که با تلقی عمومیِ غلط نسبت به مفهوم سیاست همراه شود، در معرض آفت قرار میگیرد. یعنی بسیاری از مردم و حوزویان که به عنوان تکلیف، وارد مسائل اجتماعی و حکومتی شدهاند، گرفتار منجلاب سیاست به معنای عرفیِ آن میشوند. آفتی که تکلیف مداریِ عامل ورود به مسائل حکومتی را گرفتار بازیهای قدرتطلبانه و ناپاک میکند.
و سیاستزدگی یعنی سایه انداختنِ مسائل جزئیِ مرتبط با حکومت، بر همهی جوانب زندگی و بر دیگر وظائف و تکالیف. یعنی همهی تکالیف، تحتالشعاع فروعات سیاسی قرار گیرد. بله؛ حفظ نظام اسلامی و تلاش در جهت استقرار حکومتِ الله، از اوجب واجبات است و هیچ چیز نباید مزاحمتی با این هدف داشته باشد ولی نباید فراموش کرد که استقرار حکومتِ الله در راستای اقامهی نماز به معنای حقیقی آن است. «الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ و ...». نباید از نگاه سازمانیافته و متعادل به نظام جامع اسلام غافل شد. نباید ابتدا و انتها را فراموش کرد. نباید با ورود به یک عرصه، دیگر عرصهها را از دست داد. فعالیتهای علمی و فرهنگی، اصیلتر از امور روزمرهی سیاسی است. اینکه از ما خواستهاند سیاسی باشیم، یعنی هرجا تکلیف ایجاب کرد، حضور یابیم و نقش ایفا کنیم. هرجا لازم بود، إنشاءالله جان هم میدهیم ولی نباید از تکالیف دیگر غفلت کنیم. سیاسی بودن واجب است ولی این بدان معنا نیست که با دیدن ما به یاد سیاست بیافتند. (این عبارت، غلطانداز است. این نکته را باید به یاد آورد که ذهنیت افراد، پس از مفروض داشتن انصاف، امری درونی و متأثر از پیشزمینههای افراد و نوع نگاه و تفکر و میزان آگاهی آنان، نسبت به قضایاست. پس منظور این نیست که نباید جلوهی سیاسی داشت. بلکه منظور این است که نباید به گونهای بود که حتی کسانی که تمام جوانب وجودی شخص را هم دیدهاند و منصف نیز هستند، در او جز دغدغهی اتفاقات روزمرهی سیاسی چیزی نیابند.) البته در فضایی که دیگران به تکلیف خود عمل نمیکنند و به این دلیل، عاملان به وظیفه، سیاسی و افراطی شناخته میشوند، سیاسی بودن برای تکلیفمداران، عیب نیست بلکه افتخار است. و عیب، متوجهِ آن اکثریت است.
4- آنچنان که گذشت، حضور در عرصههای اجتماعی و حکومتی، از وظایف فقها و عالمان دین به پیروی از پیامبران و ائمهی اطهار است. و جز منحرفینی که در لباس عالمان دین بودهاند، همهی علما و فقها، سیاسی بوده و هستند یعنی هم در اندیشه، به حکومت اسلامی معتقد بودهاند و هم در عمل با حکومتهای استکباری و استبدادی، ستیزه جستهاند. البته این، بدان معنا نیست که همهی ایشان، به یک اندازه تأثیر مستقیم بر روند سیاسی و حکومتی تاریخ گذاشتهاند بلکه عمل سیاسی و مبارزه در راستای آن، مانند دیگر مسائل، تابع فهم موضوع و تشخیص آن به عنوان موضوع حکم است و تا این دو مرحله تمام نشود، تکلیفْ مُنجَّز نمیشود. بنا بر این با توجه به اختلاف طبیعی که در فهم موضوعات مختلف و استنباط برخی احکام میان فقها وجود دارد و با توجه به تفاوت شرایط زمانی و مکانی و همچنین انباشت تدریجی تجارب سیاسی در طول اعصار و قرون و ارتقای تفقّه و ... اختلاف میان عملْکرد سیاسی فقها، بسیار متوقّع است. هرچند اصول فعالیتها در میان همگی، یکسان است.
همچنین با توجه به مطلبی که پیرامون سیاستزدگی گفته شد، نباید با نگاه سیاستزده به زندگی و سیرهی علما نظر کرد. برخی در بررسی حیات و سیرهی فقها، به دنبال یافتن گفتارها و رفتارهایی مانند آنچه از امام خمینی صادر شده، هستند در حالی که شرایط بنیانگذار انقلاب اسلامی، با بسیاری از ایشان، تفاوت فاحش دارد. علاوه بر آنکه چه بسا کسانی که هیچ جلوهی سیاسی نداشتهاند ولی فعالیتهای علمی یا فرهنگی یا شاگردپروریِ ایشان یا حتی سکوتِ ایشان، زمینهساز بزرگترین کنشهای انقلابی و حکومتی بوده است همانگونه که شخص امام خمینی در سالهای تبعید، بخش گسترده و شاید اکثر فعالیتهای خود را صرف فعالیتهای علمی و فرهنگی نمودند. البته هیچیک از اینها، نمیتواند و نباید عظمت و برتری فوقالعادهی آنچه از امام خمینی صادر شده است یا ضعف بینش و عملکرد برخی علما مانند بسیاری از اتفاقات مشروطه را انکار کند یا تحتالشعاع قرار دهد.
و اجعل عواقب أمورنا خیراً
کجاست خواستارِ مکافات جنایت و دشمنی با پیامبران و فرزندان پیامبران؟ کجاست خواهان خون کشتهی کربلا؟
خدا یکی است. انسان مخلوق اوست. دنیا، محل عبور انسان در راه هدف خلقت اوست. راهنمای این راه، مرتبطان با خدایند. ناچار باید اولین انسان، خود، از مرتبطان باشد. این ارتباط، در طول تاریخ حیات بشر در دنیا نباید منقطع گردد. پیام همهی مرتبطان، یکی است: حق را بدان، دل به حق ببند و به مقتضیات آن، پایبند باش! از ابتدای تاریخِ انسان، دشمنی وجود داشته است که نخواهد این پیام، استوار شود. او همواره برای عدم تحقق این پیام برنامه ریخته و تلاشی بیوقفه نموده. او بر این دشمنی، قسم خورده. و خدا از پیامآوران و راهبران، پیمان ستانده. پس ناچار، میان اینان و دشمنان حق، درگیری، مستمر است و توقّع حمله و دفاع و زد و خورد نیز ناگزیر. پس اقتضای هوشمندی هر یک از طرفین، آمادگی همیشگی برای نبرد در عرصهی گونهگون است. و روشن شد که فعّالانِ عالَم، یا پیرو آیین خداییاند یا مخالف آن. و آیین خدایی را اسلام مینامند به سبب تسلیم در برابر حق. سرداران اسلام، پیامآوران و اوصیای ایشاناند و تاریخ اسلام، با تاریخ انسانها آغاز میشود. إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُم ... (آل عمران/ 19). در گذر تاریخ، جناب موسی، پسر عمران، از بزرگترین سرداران و مبلغّان اسلام بود ولی پس از او، آیین را تحریف نمودند و یهودیتش نامیدند. یهودیت، دین نبوده و نیست بلکه انحرافی است که جبههی مخالف در اسلام پیروان حضرت موسی ایجاد نمود. جبههی باطل است در پوستهای که شباهتی ریشهای به اسلامِ بنیاسرائیلِ عهدِ کلیمالله داشت. مخالفان در پوستهی یهودیت حیاتی تازه یافتند. اساساً باطل، هیچگاه نمیتواند عریان و بدون تشبّه به حق، خودْنماید زیرا باطل، پوچی است. (بگذریم.) عیسی پسر مریم، یکی دیگر از سرداران اسلام بود که در میان بنیاسرائیل ظهور یافت. همان جبههی باطل، که نام یهودی بر خود مینهادند، اینبار نیز اسلام را با نفوذ و تخریب جانشینی، منحرف نمودند. باز هم جبههی مخالف، با تلبّس به پوشش حق، نامی جدید آفرید: مسیحیت. خاتمالانبیاء (نه «پیامبر اسلام») آخرین و بزرگترین پیامآور بود. حکمت خالق، نباید اجازه میداد اسلام او - که کاملترین نسخهی اسلام و ابدی بود - به کلی منحرف گردد. ختم رسل، خود نیز از این امر آگاه بود و او بیش از همهی پیامآوران رنج کشید. پس از او نیز همان روند تحریف، رخ نمود ولی این بار ودیعهی غدیر که اکمال دین و اتمام نعمت را به آن بود، مانع از مسخ دین بود. انحراف، رخ داد ولی برای اکثریت، نه همه. إرتدّ الناسُ الّا ... . علی، پسر ابیطالب میدانست که هیچگاه در جبههی نباید به گمان غفلت دشمن نشست. او آگاهانه ایستاد. او میدانست که بصیرت، محور فعّال بودن است. اگر ندانی، اگر خوب نفهمی، اگر نگاه تیز تو، عمق حادثه را نشکافد، اگر بیجا کسی یا چیزی را دوست بداری یا از آن، بیزار شوی ... بصیرت نخواهی داشت و در جای خود، آنچه را که باید نخواهی فهمید. او میدانست که پس از بصیرت، صبر و شجاعت لازم است. او میدانست که دشمنشناسی، به اندازهی حقشناسی مهم است. او میدانست که باید فرماندهان را از عروسکها بازشناخت. و او میدانست ... . حوادث تاریخ و بدعتهای جریان انحراف را باید رصد نمود تا یقین کرد که آنچه پس از پیامبر، واقع شد، تنها نتیجهی ضعف ایمان یا آگاهی یا دنیاطلبی عدهای مردم ظاهراً مسلمان نبود. عمق وقایع چیز دیگری است. بگذریم. گذشت. حسن و حسین. حسین نیز میدانست. آنچه در کربلا رخ داد نیز نه یک نبرد عادی، نه یک نبرد نابرابر ساده، نه یک فاجعهی بیرحمانهی تنها، نه یک ... واقعهی عاشورا، عمیقترین ضربهی تاریخی جبههی مخالفان حقپرستی بر جبههی حق بود. باز هم إرتدّ الناسُ الّا ... ولی این بار ... علی بن الحسین را نیز کشتند ولی تیر به خطا رفت و چهارمین امام، زنده ماند. اینبار نیز سرپرست بازماندگان، یک زن بود. همچنان که در مدینه پس از سقیفه. و اگر امیر مؤمنان، پس از 25 سال تلاش، موفق به بازپسگیری حکومت شد، اینبار سیدالساجدین، 35 سال و بلکه بیشتر و بلکه ... حتی هنوز هم ... ضربه بسیار سهمگین بود و ما هنوز منتظر آن خواستار حقایم. اگر تلاشی میکنیم و حکومتی شکل میدهیم، در آن راستاست. مقدمه میسازیم برای نبرد نهایی که در آن، منجی برای همیشه حکومت را بگیرد و جبههی حق برای ابد، پیروز شود. چه خطاکار و کوتهنظرند آنان که گمان میکنند، مختار ثقفی، منتقم واقعهی کربلا بوده. نه توابین، بصیرت یاران سیدالشهداء را داشتند نه مختاریان و محمد بن حنفیه. سپاه یزید، به امید ضربهی نهایی بر حسینیان تاخت. به همین سبب، از مستی ظفر، بیسابقهترین جنایات را در آن سرزمین مرتکب شد. گرگان بیابان و پیکرهای چاکچاک و غارت اهل بیت و ... . و عیش ایشان، آنگاه تلخ شد که علی بن حسین را در میان زندگان دیدند. وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ ... پرسیدند: مگر خداوند علی بن حسین را نکشت؟! ... عمق حادثه را زینب میفهمید، آنگاه که رو به یزید فرمود: «شگفتا که حزب خدا و بزرگان دین، به دست حزب شیطان و آزاد شدگان1، کشته شوند ...» مگر نه آنکه همین یزید، میسرود که «خاندان هاشم، با سلطنت بازی کرد و گرنه، نه خبری از آسمان آمد و نه وحیی نازل شد.»
هنوز هم جبههبندی همان است. انتقام دشمنی با پیامبران و خون شهید کربلا، به تقاص کردن چند سرباز حقیر نیست. دشمن اصلی را باید شناخت. چرا ما از نقش یهود در قتل اباعبدالله غافلیم؟ چرا قاتلان سیدالشهداء را زنده نمیدانیم و به چشم نمیبینیم؟ اگر اشک بر مظلومیت اباعبدالله، کینهی صهیونیسم بینالملل و بیبصیرتی و هوای نفس را در دل ما ننشاند و قوی نکند، از محرم بسیار کم بهره بردهایم بلکه فلسفه گریه را و گریاندن را و عزاداری را و اجر آن را و محل نزاع را و یزید را نشناختهایم. محمد بن حنفیه، برادر امام بود و بر قتل امام نیز اندوهگین شد و گریست و در صدد انتقام برآمد و بسیاری از قاتلان ظاهری را نیز کشت ولی ... چه سود؟ در اینجا نباید گفت «علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد» زیرا او و مختاریان حتی پس از واقعه نیز نفهمیدند حسین به دنبال چه بود و چرا باید با یزیدیان جنگید. آنان هرگز به عمق بینش امام، راه نیافتند.
أینَ الطالبُ بِذُحُولِ الأنبیاءِ و أبناءِ الأنبیاءِ، أینَ الطالبُ بِدَمِ المَقتولِ بِکَربلاء، أینَ ...؟ موعود آخرالزمان را باید با بصیرت خواست و الّا ...
نگذاریم که آن حادثه تکرار شود!
اللهم الجعل لنا فی قلوبنا نوراً و بصراً و فهماً و علماً!
1: مراد از آزاد شدگان (طلقاء)، کسانی هستند که پیامبر ایشان را در روز فتح مکه، بخشید و از قتل آنان گذشت. از آنجا که یزید، نوادهی ابیسفیان است، و از سویی در اسلام، طلقاء حق حاکمیت ندارند، حضرت زینب (سلام الله علیها) یزید را به یاد این نکته انداخت و غاصبانه بودن حاکمیت او و حقانیت اهل بیت را به رخ او کشید.
با استفاده از نرم افزار جامع الأحادیث از مؤسسهی نور و «لهوف» سید بن طاووس با ترجمهی علیرضا رجالی تهرانی
این زیارت در کتاب «المزار الکبیر» به عنوان یکی از زیارات روز عاشورا و از ناحیه مقدس حضرت صاحب الأمر به یکی از نواب چهارگانهی ایشان و بدون ذکر سند، آمده است: «زیارة أخرى فی یوم عاشوراء لأبی عبد اللّه الحسین بن علی صلوات الله علیه. وَ مِمَّا خَرَجَ مِنَ النَّاحِیَةِ عَلَیْهِ السَّلَامُ إِلَى أَحَدِ الْأَبْوَاب ...» (ص496)
ابن مشهدى، محمد بن جعفر، المزار الکبیر (لابن المشهدی)، 1جلد، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم - قم، چاپ: اول، 1419 ق.
معرفى اجمالى کتاب «المزار الکبیر»
المزار الکبیر اثر محمد بن جعفر مشهدى، کتابى است جامع انواع و اقسام زیارات که در مشاهد مشرّفه معصومین علیهم الصلاة و السلام قرائت مىشود. در خلال زیارات اعمال مسجد کوفه، اعمال ماههاى رجب و شعبان و رمضان و ادعیه وارده در این ماهها، اعمال مختص هر شب و روز و دعاهاى ایام هفته و تعقیبات نمازهاى یومیه و برخى ادعیه دیگر نیز ذکر مىگردد.
در برخى از زیارت و ادعیه، مؤلف طریق روایت خود به امام معصوم (علیه السلام) را هم یادآور مىشود.
معرفی اجمالی شخصیت نویسندهی کتاب:
«ابوعبداللّه محمد بن جعفر بن على المشهدى الحائرى، معروف به ابن مشهدى»
از عالمان جلیل القدر شیعى است که اصحاب بر کتاب «المزار الکبیر» وى اعتماد ورزیده و بدان استناد جستهاند. وى از مشایخ بزرگ حدیث است که نامش در بسیارى از اجازات دیده مىشود هر چند اطلاع چندانى در مورد شخصیت وى در دست نیست. وى در قرن ششم هجرى مىزیسته است.
برخى مشایخ وى عبارتند از: ابوعبداللّه محمد بن على بن شهرآشوب، محمد بن ابوالقاسم طبرى، ابومحمد عبداللّه بن جعفر دوریستى، شاذان بن جبرئیل قمى، ابوالحسین یحیى بن حسن بطریق، ورام بن ابى فراس، پدرش جعفر بن على مشهدى و غیره. همچنین شاگردان و کسانى که از وى روایت مىکنند عبارتند از: فخار بن معد الموسوى، محمد بن جعفر بن نما الحلى، على بن الحسین بن حماد الواسطى و هبة اللّه بن سلمان.
آثار: المزار الکبیر، بغیة الطالب و ایضاح المناسک مرحوم محدث نورى از کتابى با عنوان« المصباح» نیز در جمله آثار وى نام مىبرد.
اما این زیارت، علاوه بر این منبع، در «بِحار الأنوار» و «مفتاح الجنان» علامه محمدباقر مجلسی نیز نقل گردیده است.
جدای از بحث سندی، بسیاری از مضامین این زیارت در منابع دیگر نیز ذکر شده و چه بسا بسیاری از محتویات این زیارت، به سبب نوع بیان یا عدم وجود داعی جعل، مورد تأیید باشد.
با استفاده از نرمافزار جامع الأحادیث از مؤسسهی نور
به اسم حبیب...
مدتی است مطلب تازه ای در تارنمایم نگذاشته ام. در اولین نگاشته نوشتم که می خواهم برای خدا بنویسم. هرچند پایبندی به این پیمان، بسیار سخت است ولی پایبندی نسبی به آن ممکن می نماید. خواستم برای خدا بنویسم و این به معنای ننوشتن هم هست. یعنی بسیاری وقتها بیشتر باید سکوت کرد نه نوشت. تأمل زیادی لازم است تا گفتاری، درخور تقدیم به دیگران شود. نه تنها تأمل بلکه قوت روح لازم است تا کلامی به دردی بخورد و در جانی بنشیند و تشویش نیفزاید. خدا حفظ کند استادمان را که با همه ی بزرگی و دانایی اش در درس اخلاق، بیش از همه یک جمله ی ساده و تکراری را گوش زدمان می کرد: «عزیزان من! گناه نکنید.» ولی همین جمله به ظاهر ساده، چنان مخاطبان را به خود می آورد که کم نظیر بود. در این شبکه جهانی نباید برای رفع خستگی یا بی کاری پرسه زد. وبگردی با ولگردی توفیری ندارد. باید خودم را دریابم پیش از آن که برای کم نشدن مخاطبین تارنمایم، هر روز به دنبال مطلبی هرچند بی فایده باشم.
برای هم دعا کنیم...